کفشدوزک قرمز

ساخت وبلاگ
یه عمر به هر دری زدم که از خودم یه تصویر ایده ال بسازم و خودم رو در معرض قضاوت دیگران قرار دادم . وقت تعریف و تمجید حالم خوب بود و وقت انتقاد بشدت از خودم متنفر میشدم . والبته حال بدم همیشگی بود و حال خوبم ناپایدار و زودگذر گاهی باید حسابی سرت به سنگ بخوره حسابی زخمی و له بشی که بفهمی راهی که داری میری اشتباست . سال ها بود داشتم این راه اشتباه رو میرفتم و زخمی این همه اشتباه بودم اما همچنان مصرانه راهم رو ادامه میدادم . تا رسیدم به جایی که دست به دامن خدا شدم . بهش گفتم اهای بزرگوار خسته ام از ادما بریدم از آدمایی که سعی میکردم خودمو بهشون نزدیک کنم از آدمایی که ازشون توقع مهربونی و انصاف داشتم وااای که چه راه اشتباهی رو میرفتم . خودمو گم کرده بودم خدامو گم کرده بودم و بین این آدما دنبال ذره ای توجه میگشتم . ولی شکرش که بازم خودش دستمو گرفت بلندم کرد .آروم شدم دیگه این در و اون در نزدم . خودمو بغل کردم و با خودم حرف زدم . ساعت ها حرف زدم همه ی اون حرفایی که دیگران حوصله ی شنیدنش رو نداشتن به خودم گفتم . خودم برای خودم ذوق کردم . خودم خودمو تشویق کردم . با دست زدم روی شونه ی خودمو گفتم دمت گرم عشق من . توی اینه به صورت خودم لبخند زدم . اونقدر ادامه دادم تا دلم نرم شد و کم کم خودمو قبول کردم . بعد چند وقت دیدم دارم عاشق خودم میشم فهمیدم عجب جییییگری بودم خودم خبر نداشت کفشدوزک قرمز...
ما را در سایت کفشدوزک قرمز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8dour-oftadeh9 بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 12:59

امروز به دوستم زنگ زدم برای یه کار خیلی معمولی و پیش افتاده . اما در جوابم یه نه محکم شنیدم . حرفش مثل یه سیلی خورد توی صورتم چون انتظار این همه رک بودن رو نداشتم .تمام امروز حالم گرفته بود نه بخاطر اینکه کارم لنگ موند و انجام نشد نه بخاطر لحن بده دوستم بلکه بخاطر انتظاراتی که از دیگران داشتم . خیلی وقته دارم روی خودم کار میکنم که هیچ توقعی از کسی نداشته باشم اما امروز فهمیدم انگار هنوز ته مونده ای از این انتظار توی وجودم مونده .خب خداروشکر که ریشه ی این حال بدم رو هم پیدا کردم و حالا باید یکم دقیق تر به وجود خودم نگاهی بندازم .اخخخ که قطع امید کردن از ادما چه حس رهایی داره  نوشته شده در سه شنبه نهم آبان ۱۳۹۶ساعت 21:13 توسط | کفشدوزک قرمز...
ما را در سایت کفشدوزک قرمز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8dour-oftadeh9 بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 12:59

همه چیز تمام شده بود مدت ها بود که همه چیز تمام شده بود اما هیچ کس باورش نمیشد تظاهر میکردیم که همه چیز خوب است چون میترسیدیم به اشتباهمان اعتراف کنیم ولی ته دلمان خوب میدانستیم چه خبر است . همه را میشد توجیه کرد الا وجدان خودمان را ...کمی شجاعت لازم داشتیم ولی هیچ کداممان حاضر نبود این شجاعت را بخرج دهد .روزهای زیادی با خودم کلنجار رفتم خودم را سرزنش کردم خودم را تشویق کردم و...تا بالاخره به نقطه ای رسیدم که اجساس کردم شجاعت لازم را پیدا کرده ام دل را به دریا زدم و به اشتباه خود اعتراف کردم . همه بهت زده بودند هیچکس باورش نمیشد هرکسی دلیلی میاورد توجیحی میکرد ولی من تصمیم خود را گرفته بودم رفتم بی خداحافظی بی نگاهی به پشت سر . چون طاقتش را نداشتم میدانستم اگر سرم را برگردانم دلی را که به سختی کنده بودم باز هوایی میشد بعد از این همه سال از نماندنم پشیمان نیستم اما از خداحافظی نکردنم ... نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۶ساعت 18:41 توسط | کفشدوزک قرمز...
ما را در سایت کفشدوزک قرمز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8dour-oftadeh9 بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 12:59